آه ای دل غمگین ، که! به این روز فکندت؟
فریاد ،که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سر گشته، کدامین هوس آموز
بی بال وپرت دیدو چنین بست به بندت؟
آه ای دل دیوانه ! هزار بار نگفتم؟
با سنگدلان یار نشو، میشکنندت؟!
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم | و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم | |
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست | نه احتمال نشستن نه پای رفتارم | |
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست | سفر کنید رفیقان که من گرفتارم | |
نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما | نمیکند که من از ضعف ناپدیدارم | |
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی | من این طریق محبت ز دست نگذارم | |
مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل | درست شد به حقیقت که نقش دیوارم | |
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست | اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم | |
به عشق روی تو اقرار میکند سعدی | همه جهان به درآیند گو به انکارم | |
کجا توانمت انکار دوستی کردن | که آب دیده گواهی دهد به اقرارم |