حضرت عشق

حضرت عشق ، بفرما ! که دلم خانه ی توست

حضرت عشق

حضرت عشق ، بفرما ! که دلم خانه ی توست

دل دیوانه


آه ای دل غمگین ، که! به این روز فکندت؟


فریاد ،که از یاد برفت آن همه پندت


ای مرغک سر گشته، کدامین هوس آموز


بی بال وپرت دیدو چنین بست به بندت؟


آه ای دل دیوانه ! هزار بار نگفتم؟


با سنگدلان یار نشو، میشکنندت؟!



انکار دوستی

 
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارمو گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوستنه احتمال نشستن نه پای رفتارم
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیستسفر کنید رفیقان که من گرفتارم
نه او به چشم ارادت نظر به جانب مانمی‌کند که من از ضعف ناپدیدارم
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنیمن این طریق محبت ز دست نگذارم
مرا به منظر خوبان اگر نباشد میلدرست شد به حقیقت که نقش دیوارم
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوستاگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم
به عشق روی تو اقرار می‌کند سعدیهمه جهان به درآیند گو به انکارم
کجا توانمت انکار دوستی کردنکه آب دیده گواهی دهد به اقرارم